خاطره سربازی
بنده در سالها پیش حدود 13 سال پیش سرباز بودم در یکی از شهرهای استان کرمان
از آنجایی که من اهل دختر بازی نبودم (بچه مثبت بودم ) سرم پائین بود و اصلا به هیچ دختری نگاه نمی کردم راستش خجالت میکشیدم . و به خاطر محل خدمت من که از نوع خاص بود من از هر لحاظ آزاد بودم و چون من پسر خوبی بودم به من اطمینان داشتند و هر گونه امکانات در اختیار من بود به خصوص تلفن یک روز تلفن به صدا درامد و من هم طبق روال که فکر میکردم از مسئولین مرکز بودند سریع گوشی را برداشتم و طبق عادت سلام کردم صدای پشت خط هم به من سلام کرد و من را به اسم صدا کرد من که یکه خورده بودم دست پاچه شدم وبا عصبانیت گفتم شما آن دختر خانم محترم هم با صبر و حوصله گفت من اعظم هستم ایا دوست داری با هم دوست بشیم ( با لهجه کرمانی ) من که تا به حال با دختری دوست نشده بودم هل شدم و تلفن را قطع کردم (توی دلم به خودم فحش میدادم ) ولی چشمم به تلفن بود که کی دوباره زنگ بزند پس از مدتی او دوباره زنگ زد من این دفعه با آرامش با او صحبت کردم خلاصه به اصطلاح با هم دوست شدیم
ادامه دارد
جمعه 26 مرداد 1386 - 8:38:51 PM