ادامه خاطره
سلام
ادامه خاطره
روزها می گذشت و من بیشتر به اعظم علاقمند میشدم هر روز او تماس میگرفت هر چه من اصرار میکردم شماره ات را بده نمی داد و می گفت لازم نیست من هرروز تماس میگیرم وهر چه از او میپرسیدم کی شماره من رو بهت داده نمی گفت با کمی کنجکاوی و تفحص فهمیدم کی شماره من رو به او داده طرفی که شماره من را به اعظم داده بود روی حسا ب اینکه من رو دست بیاندازد شماره من رو به دوست دختر خودش داده بود تا او هم شماره رو به یکی از همکلاسی هایش بدهد واز این طریق من رو دست بیاندازند ولی متاسفانه یا خوشبختانه طرف (اعظم ) با تماس اول تصمیمش عوض شد ونقشه های به اصطلاح هم خدمتی من نقش بر اب شد وبعدا از زبان خود این هم خدمتی خودم شنیدم که او خودش مدتها دنبال اعظم بوده ولی اعظم به او محل نمی داده ( عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد) من از انجایی که پسر ساده ای بودم شماره منزل پدرم را به نشانه حسن نیت به اعظم دادم (چقدر خر بودم من ) واین کار باعث شد بعد از مدتی کوتاه کار دست من بدهد و ابروی نداشته من پیش پدرم از بین برود با زنگهای اعظم به منزل پدر من
شنبه 10 شهریور 1386 - 11:21:09 PM